رمان_مانارولا_فصل اول_پارت نه

 هری: دو سال.

ملویس: اوهااا!! پس خیلی بلدی!؟

هری: هی. تقریبا.

ملویس: کاش من هم میتونستم مثل تو بزنم.

هری: یکم تمرین کنی راه میوفتی. اگه بخوای من می تونم بهت کمک کنم.

ملویس: اره حتما ازت کمک می گیرم.

هری: خوب این شماره ی منه هر موقه وقت آزاد داشتی بهم زنگ بزن تا یه جایی با هم تمرین کنیم.

ملویس: باشه. ممنون خدافظ.

هری: خدافظ.

.

.

.

عوضی چه خوب میزد.

حتما یه روز دعوتش می کنم خونه.

.

.

.

ملویس: سلام به همگی.

دنیل: سلام ملویس. کلاس چطور بود؟

ملویس: عالی بود. فقط به تمرین بیش تری نیاز دارم. شاید یه روز دوستم رو دعوت کنم خونه تا با هم کار کنیم.

دنیل: دوستت؟ کی؟!

ملویس: یه پسرس. خدایی خیلی خوب گیتار میزنه. اسمش هریه. می خوام که بیاد اینجا تا کمکم کنه.

دنیل: باشه. ولی حاضر شو بریم خرید عروسی. چهار روز دیگه عروسیمه هااا.

ملویس: باشه.

لوییسا و دنیل و کوردلیو برای خرید عروسی به پاساژ های مختلف رفتند. اما لوییسا لباس دلخواهش رو پیدا نمی کرد. اخر دیگر وقتی هم نبود که بدهند به خیاط خانوادگی بدوزه.

لوییسا: هی دنیل اونو ببین خیلی خوشگله.

دنیل: نه باو. خز شده مدلش.

لوییسا: بغلیش چطوره؟

دنیل: لوییسا میشه یه لباسی انتخاب کنی که روم بشه بگم دارم با تو ازدواج می کنم؟!

لوییسا: وااا لباس به این خوشگلی. اصن تو چی سر در میاری؟

دنیل: همین که تو در میاری کافیه.

ادامه دارد...

نویسنده: فریماه عظیمی

تایپیست: رومینا هاشمیان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 17 بهمن 1395 | 19:46 | نويسنده : رومینا هاشمیان |