هری: دو سال.
ملویس: اوهااا!! پس خیلی بلدی!؟
هری: هی. تقریبا.
ملویس: کاش من هم میتونستم مثل تو بزنم.
هری: یکم تمرین کنی راه میوفتی. اگه بخوای من می تونم بهت کمک کنم.
ملویس: اره حتما ازت کمک می گیرم.
هری: خوب این شماره ی منه هر موقه وقت آزاد داشتی بهم زنگ بزن تا یه جایی با هم تمرین کنیم.
ملویس: باشه. ممنون خدافظ.
هری: خدافظ.
.
.
.
عوضی چه خوب میزد.
حتما یه روز دعوتش می کنم خونه.
.
.
.
ملویس: سلام به همگی.
دنیل: سلام ملویس. کلاس چطور بود؟
ملویس: عالی بود. فقط به تمرین بیش تری نیاز دارم. شاید یه روز دوستم رو دعوت کنم خونه تا با هم کار کنیم.
دنیل: دوستت؟ کی؟!
ملویس: یه پسرس. خدایی خیلی خوب گیتار میزنه. اسمش هریه. می خوام که بیاد اینجا تا کمکم کنه.
دنیل: باشه. ولی حاضر شو بریم خرید عروسی. چهار روز دیگه عروسیمه هااا.
ملویس: باشه.
لوییسا و دنیل و کوردلیو برای خرید عروسی به پاساژ های مختلف رفتند. اما لوییسا لباس دلخواهش رو پیدا نمی کرد. اخر دیگر وقتی هم نبود که بدهند به خیاط خانوادگی بدوزه.
لوییسا: هی دنیل اونو ببین خیلی خوشگله.
دنیل: نه باو. خز شده مدلش.
لوییسا: بغلیش چطوره؟
دنیل: لوییسا میشه یه لباسی انتخاب کنی که روم بشه بگم دارم با تو ازدواج می کنم؟!
لوییسا: وااا لباس به این خوشگلی. اصن تو چی سر در میاری؟
دنیل: همین که تو در میاری کافیه.
ادامه دارد...
نویسنده: فریماه عظیمی
تایپیست: رومینا هاشمیان
نظرات شما عزیزان:
.: طراحی شده توسط تک اسکین :.